کد مطلب:28936
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:60
هدفدار بودن افعال الهي به چه معناست؟
در رابطه با هدف آفرينش ابتدا بايد ديد مقصود از هدف چيست؟ اشتباهي كه معمولا در اين رابطه رخ مي دهد قياس كردن افعال الهي با كنش هاي انساني است. هدف در افعال بشري معمولا غايت فاعل است. يعني كنشگر بر اساس نقص و نيازي كه در خود مي يابد فعاليتي را آغاز مي كند و هدفش رفع آن نقص و تأمين نياز خويش است. البته گاهي انسان هاي خداجو از اين مرحله فراتر رفته و چنين غايتي را لحاظ نمي كنند. ليكن بالاخره در نهايت با عمل خويش خود را به كمال مي رسانند و نقايص وجودي خويش را برطرف مي سازند. اما در مورد افعال الهي هدف به اين معنا معقول نيست. زيرا او كمال مطلق است و او را نقصي نيست تا با انجام چيزي آن نقص را برطرف سازد. آن گاه اين سؤالات رخ مي نمايد كه: 1- آيا افعال الهي ناهدفمند است؟ و اگر هدفدار مي باشد به چه معناست؟ 2- اگر خدا از خلقت جهان و انسان منظوري براي خود ندارد مقصود از: {Hكنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف H} و {H{/Bوَ ما خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ {w1-8w}{I51:56I}/}H} چيست؟ چه نيازي هست كه خدا شناخته شود يا عبادت گردد؟ 3- اين كه آفرينش مقتضاي فياضيت مطلقه الهي است يعني چه؟ و اگر خداوند جهان را نمي آفريد چه مي شد؟ آيا خدا مجبور است جهان را بيافريند تا به فياضيت او لطمه نخورد؟ و... 4- اگر خدا ما را براي كمال آفريده، كمال براي چه؟ در رابطه با سؤال اول بايد گفت: افعال الهي هدفمند است به اين معنا كه كنش هاي او حكيمانه است و غايت افعال او غايات فعل است نه فاعل. يعني مقصود از هدف در اين جا سرانجامي است كه آفريده هاي او بدان مي رسند و آن اتصال به منبع لايزال هستي و فناي در كمال مطلق است و به قول مولوي: چون قطره اي كه در دريا افتد و دريا شود. در اين جا باز اين پرسش رخ مي نمايد كه چه لزومي داشت خداوند جهاني را بيافريند و به چنان سرانجام مباركي برساند؟ پاسخ آن است كه نيازي وجود نداشت ليكن حكمت اعم از نياز است. يعني چنان نيست كه سابق بر هر كاري حتما بايد نيازي باشد. چنين برداشتي از مقايسه افعال الهي با كنش هاي بشري كه موجودي سراپا نياز است و همواره در جست و جوي تأمين احتياجات خويش مي باشد ناشي شده است. در حالي كه يك عمل مي تواند حكيمانه باشد در صورتي كه نتايجي خوب و ارزشمند به بار آورد. هرچند اين نتايج به فاعل برنگردد بلكه به فعل و آفريده بازگشت نمايد. به عبارت ديگر خداوند «فاعل بالقصد» نيست. زيرا فاعل بالقصد بودن مربوط به موجودات ناقص است و خداوند چنين نيست. از اين رو گفته اند: «العالي لا يلتفت الي السافل» و به تعبير بوعلي خداوند «فاعل بالاراده» است و از همين حقيقت شيخ اشراق تعبير به «فاعل بالتجلي» كرده و ملاصدرا به «فاعل بالعنايه». در رابطه با سؤال دوم چند پاسخ وجود دارد. روشن ترين آنها - كه مبادي فلسفي كمتري نياز دارد - اين است كه: شناخته شدن يا عبادت گرديدن خداوند توسط بندگان نيز غايت فعل است نه فاعل. زيرا در اين صورت چيزي به خدا افزوده نمي شود و نقصي از او برطرف نمي گردد. بلكه كمال نهايي بندگان در شناخت و عبوديت پروردگار است. در واقع اين جا همان غايت خلقت - كه كمال است - آمده ولي از طريق ذكر سبب كه همان خداشناسي و خداپرستي است. بنابراين با شناخت خدا و بندگي او چيزي به خدا اضافه نمي شود. بلكه بندگان به كمال نهايي مي رسند همان كمالاتي كه براي رسيدن به آن خلق شده و آرماني برتر از آن مقصود نيست. در پاسخ به پرسش سوم بايد ابتدا درك فلسفي درستي از وجود و هستي داشته باشيم و سپس به تبيين رابطه آن با فياضيت مطلقه الهي بپردازيم: 1- در چشم انداز و تحليل فلسفي وجود كمال و خير عين يكديگر و نقص و شر جز عدم نيستند. بنابر اين وجود بنفسه خير و كمال و بهتر از نيستي است. 2- خداوند واجب الوجود بالذات و واجب من جميع الجهات است. يعني همه كمالات وجودي را به طور مطلق داراست بلكه عين همه آنهاست و از هرگونه نقص، كاستي و عيبي پيراسته است. 3- از جمله كمالات مطلقه فياضيت علي الاطلاق است. در اين ويژگي و پيامدهاي آن در فهم درست مسأله مورد بحث نقش جدي و اساسي دارد. در اين جا بايد مفهوم فياضيت را به درستي فهم كرد. براي فياضيت لااقل دو معنا مي توان به دست آورد: الف) اعطاي وجود به هر چيزي كه امكان وجود دارد. زيرا با توجه به اين كه وجود خير است اگر چيزي امكان هست شدن داشته باشد و به او افاضه وجود نشود خارج از دو صورت نيست: يا فاعلي توانا وجود ندارد كه به آن هستي دهد و يا فاعل توانمندي هست كه از افاضه وجود خودداري كرده است و هر دو در مورد خداوند محال است. زيرا: اولا خداوند قدرت و توان افاضه وجود به هر ممكن الوجودي را دارد. ثانيا خودداري از افاضه وجود با توجه به خير بودن وجود بخل است و بخل خلاف فياضيت مطلقه الهي است. (در اين جا دنباله سؤال رخ مي نمايد كه بعدا بدان خواهيم پرداخت). ب ) شرايط كمالات ممكنه برتر را براي امور موجود فراهم ساختن. اين نيز چيزي است كه خداوند در نظام هستي قرار داده و جريان هستي را به سمت كمال نهايي به جريان انداخته و تمام شرايط كمال را براي موجودات فراهم ساخته است. البته كمال در غير انسان به نحو غير اختياري است و لوازم تكويني دارد و در مورد انسان اختياري است و لوازم تكويني و تشريعي خاص خود را دارد و خداوند همه لوازم آن را فراهم كرده است. اما دنباله سؤال اين است كه آيا خدا مجبور است جهان را بيافريند تا فياض باشد؟ پاسخ آن است كه او مجبور نيست. بدين معنا كه هيچ عاملي او را وادار به آن نمي كند. در عين حال لازمه فياضيت اين است. يعني اگر نكند فياض نيست. به عبارت ديگر رابطه فياضيت و خودداري از خلقت و كمال بخشيدن به هستي رابطه تناقض است. از اين رو ميرداماد مي فرمايد: «از خدا واجب است كه بيافريند» نه اين كه بر خدا واجب باشد. پاسخ پرسش چهارم اين است كه كمال فرد مطلوب بالذات است، نه وسيله براي هدفي ديگر، بنابراين سؤال از چرايي آن منطقاً ناروا و ناشي از عدم درك مطلوبيت ذاتي و انتظار آن است كه هر مطلوبي غيري باشد، در حالي كه چنين نگرشي به تسلسل مي انجامد. ديگر اين كه ورود به بهت و تنعم از آن، بخشي از عنايات الهي است، افزون بر آن التذاذ مراتبي دارد و لذت نيز مانند كمال خود مطلوب است و سخن از چرايي آن وجهي ندارد. اما اين كه گفته اين خود يك «جبر» است بايد پرسيد منظورتان از جبر چيست؟ اگر مقصود جبر ذاتي و فلسفي است، بايد گفت خير، زيرا جبر فلسفي؛ يعني، كسي ذاتاً قدرت گزينش در رفتارهاي متفاوت را نداشته باشد. اما اگر منظورتان «الزام تشريعي» است اين مسأله درست است، زيرا بالاخره راه كمال راهمعيني است و از هر راهي به آن نمي توان رسيد، پس براي نيل به آن لزوماً بايد از مسيري كه در ناموس تكوين و تشريع تنظيم شده پيروي كرد.
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.